پالتون

ساخت وبلاگ
از وقتی مادرِ پدرم فوت شد، پدرم به تدریج شکسته تر میشود. دیگر قلدری و جسارت قبل رو ندارد. کمتر چیزی نظر خودش است. البته از وقتی که سنش از پنجاه سال گذشت این روند کند و تدریجی شروع شد. بچه تر که بودم و پدرم جوون تر بود، یه تشر میرفت آدم نفسش حبس میشد، تا مرز خیس کردن خودش میرفت. حرف، حرف بابام بود: الان نرو بیرون. تا این ساعت باید برگردی. درستو بخون. این کارو بکن اون کارو بکن...آرایشگر مشترک من و پدرم یک روز بهم گفت: "بابات تا پارسال موهاش پرپشت بود. اما تو این یکسال هم موهاش ریخت خیلی هم یکم ساکت تر شده. حرصش دادی؟". و من نفهمیدم که پدرم پیرتر و خسته تر میشود. حتی با وجود تمام امر و نهی و سختگیری هاش...بچه تر که بودم و کلاس رزمی میرفتم، می آمد و ساعتها روی پاهایش می ایستاد و تمایاشم میکرد. اما از یک جایی به بعد حوصله اینکارهارو نداشت. میگفت خودت انجامش بده. من نمیتونم دیگه زیاد روی پایم بایستم.این اواخر هم زیاد به خودش تلقین میکند که پیر شده ام و خسته. دیگر توان ندارم. مخصوصا از فوت مادرش، که دیگر وقتی بهش طعنه میزنم انگار نمیشوند. گاهی عکس مادرش را از توی گوشی اش نگاه میکند و غصه میخورد و آرام میگرید. او تنها شده است. دیگر از بعد اختلافات با خواهرهایش پس از فوت مادرش، بیشتر احساس کرد تنهاست. انقدر شکاف بین من و او زیاد شده است که نمیتواند به من تکیه کند... مادرم میگوید هوای پدرت را داشته باش. با او مهربان باش. او دیگر پا به سن گذاشته است. نیاز به تو دارد که دلش را گرم کنی...او دیگر آن مرد پر توان و سلطه گر سابق نیست. پیرمرد بی آزاری شده است. پالتون...
ما را در سایت پالتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : paltono بازدید : 107 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 7:30